یادداشتهای بهروز
Wednesday, September 16, 2015
ادب مرد به ز دولت اوست تحریر شد
Wednesday, April 3, 2013
فیه ما فیه
Friday, August 19, 2011
از این راه دور
کاری از دست تو هم بر نمی یاد
دل من سنگ صبوری نمی خواد
دل من دریا می خواد
که تو موجاش گم بشه
بره تا درد دلم تموم بشه.
دل من شونه می خواد
نه که موهاشو پریشون بکنه
دل من شونه می خواد
یواشکی
اشک تنهایی شو پنهون بکنه.
دل من تنهاییاتو دوست داره
دل من تنهاییاشو دوست داره
دل من تنهاییامونو می خواد پر بکنه
تنهای تنها، باهم
سر من دامن تو
سر تو شونه ی من
ولی افسوس که راهم دوره
ولی افسوس که کوره اقبال
ولی افسوس که ما نمی رسیم به همدیگه.
دل من تنهاییاشو دوست داره
چون توی تنهاییاشه که فقط
یاد تو تنهای تنهاش میزاره.
21/11/84 – تهران
Sunday, May 1, 2011
یتیمزاده
دیشب هوا غیرقابل وصف سرد بود. من لختِ مادرزاد، لای یکتا ملحفهی مندرس، ته گهواره ونگ میزدم و دستی بیاراده گهواره را با آهنگی کسل کننده تاب میداد. دیگران از صدای جقاجق گهوارهی چوبیِ نخنما و ونگ کودکی که آن روز متولد شده بود و گَردِ مرگ پاشیده بود به گرمای خانهاش در عذابِ خواب بودند. پدران، فرزندان و مادرانی که هیچکدام به من، به جز به نفرین، فکر نمیکردند. مادر سرِ زا مرده بود.
Thursday, April 28, 2011
روزگار سپری شده مردم سالخورده
به نوعی حدیث نفس انسان مدرن شده ایرانیِ این سالهای ماست؛ همین چند نسل اخیر. به شدت خودمان را در گوشه و کنار کتاب به دقت هوشربایی – عریان – تماشا میکنیم.
«به یاد نمیآورد که خود را در آینه دیده باشد. او هم مثل دیگران به حمام میرفت، موهای سرش را شانه میزد، ریش میتراشید و حتی سبیلهایش را آرایش میداد، و اینهمه – بجز دوش گرفتنش- در برابر آینه انجام میگرفت؛ اما نگاه کردن به آینه فرق میکند با دیدن خود در آینه.»
روزگار سپری شده... – کتاب سوم – صفحه 44
عجب حکایتی شده! این بلوگاسپوت به کلی فیلتره. اصلن به گمانم اگه فیلترشکن نباشه به جز ایمیل استفادهای از اینترنت نشه کرد. اونم که به زودی با راهاندازی اینترنت ملی، میلی میشه.
Monday, April 25, 2011
"از چه رو دست به قلم میبریم، به چه منظور و برای چه کسانی؟"
مانس اشپربر
کتاب نقد و تحلیل جباریتِ مانس اشپربر، ترجمه کریم قصیم، چاپ انتشارات دماوند (علیهه رحمه) که بوسیله ایمیلی از دوستی گرانبها به دستم رسیده است را میخوانم. مقدمهی کِشنده ای داشت و اگر ترجمهاش هم به همین جاذبه باشد باید امشب از خیر فیلم دیدن بگذرم. اما این مطلب دربارهی کتابی که هنوز نخوانده ام نیست. در فرصتی که پس از چند نوبت قطع برق پریدم دوش بگیرم تا قطعی دیگری رخ نداده و آب و برق و زندگی (تو بخوان اینترنت) را قطع نکرده است؛ هنوز سرم به آب نرسیده بود که خیالم باز نم بردارد و از خشکی برهاند خودش را و پرواز کند در آسمان تاریک تخیلاتم، که در آینهای که سبیل های دیگر از قاعده بهدر شدهام را تاب میداد لختِ تهِ یک تا شُرت خیره ماندم به خیالی وحشتناک که یقهام کرد و سفت چسبید مرا که چه میگویی اگر... اگر چه؟
اگر صباحی دیگر آقای احمدی نژاد که تا امروز فحشش میدادند دوستان دموکراسیخواه جلو مقام رهبری درآمد که سفرهی ولایت را باید جمع کرد و اگر این کاسه کوزه وقاحت جمع شود ایران گلستان میشود با همین مکتب ایرانی خودمان... چه میکنی تو؟ و اگر بدتر از این، آقایان موسوی و کروبی در دفاع از قانون اساسی و ولایت فقیه پشت آقای هاشمی راه افتادند هلک و هلک رفتند دستبوسِ مقام ولایت و جلو احمدی نژاد درآمدند چه؟ مدیریت و کارایی و اصلاح طلبی آقایان را بگیریم یا دفع ولایت فقیه را که از اوجب واجبات دموکراسی خواهیاست در این برهه از زمان؟ بی کفایتی احمدی نژاد در مدیریت کشور را بهانه کنیم و پسش بزنیم یا به ظن خودمان عقب گرد و قدرت طلبی اصلاح طلبانِ اسمی را فرو کنیم توی چشمشان و رهایشان کنیم؟ در آن شرایط خیالی کدام بد است و کدام بدتر؟ یا سر به بیابان های عراق بگذاریم و دست خونین رجویها را بفشاریم؟ ای دموکراسی خواهانی که دم از به زیر کشیدن بُت ولایت میزنید، فردا اگر همین بتپرستِ بزرگِ بیآبرو زد و کمر به شکستن بُت بست، انگشت تحیر به چشمتان فرو خواهید کرد یا چه میکنید؟ دور نیست همچین برگ خوردنی از سیاستی که ما داریم. که باز آقای هاشمی با دوست گلخانه و جکوزی اش بروند باغ ملکآباد و به ریشمان قهقهه بزنند و این سیدهای پس از آن خندان را با مشتی یقه سفید راه بیاندازند دور دنیا به فشردن دست اجانب و طلب پوزش کردن از جفتکهای این 8 سال اخیر و ... یارانهها را هم که آن ملعون برداشته است و طناب مانده است برایمان که از کتفهای هم بکشیم و به صف خیل جهادگران اقتصادی درآییم. خیالیست که این حمامِ تنگ به سرمان انداختهاست.